صدای پا می آید .
صدای گام هایی آشنا .
صدای پای تو را می شناسم .
گام هایت آشناست .
آشنا ترین صدا .
اما افسوس .
صدای پاهایت هر لحظه کم و کمتر میشود .
گام هایی در حال دور شدن .
صدای گام هایت از دور دستها می آید .
به کدام سو می روی .
چرا صدای پا دم به دم آرام تر و کم صدا تر می شود .
میشناسمت .
به سرزمینی دیگر کوچیده ای .
کوچی نه با پرستو های بهاری .
هجرتی به سرزمین موعود .
صدای پا نمی آید .
گام هایت محو در غبار تنهایی .
چشم هایم صدای پای تو را نمی شنود .
گوش چشم هایم کور شده گوئی .
چشم گوش هایم کر .
نای برخاستنم نیست .
پاهایم نا ندارد .
دستهایم تاب .
چشمها کم سو .
آسمان تاریک .
به کدامین سو نظر کنم .
صدای پا نمی آید .
بوی گل نمیدادی .
در آخرین گذر .
صدای ,گام ,آید ,نمی ,کم ,سو ,صدای پا ,گام هایت ,صدای پای ,پای تو ,تو را